عشق هشتمین

****************آشنایی با سیره عملی و اخلاقی امام هشتم...****************

عشق هشتمین

****************آشنایی با سیره عملی و اخلاقی امام هشتم...****************

عنایت امام رضا علیه السلام جهت خادم شدن در آستان مقدس


ما در شهرستان قاین، زندگی می کردیم.درحدود 17 سالگی که نزد استادی مشغول کار بودم، علاقه فراوانی به مشهد داشتم.به مشهد آمدم و در مغازه ای به شاگردی پرداختم وهر روز پس از بستن مغازه به زیارت حضرت مشرف می شدم.یک روز که درحرم مشغول نماز بودم، یکی از خدام برخورد ناصوابی با من کرد که من شدیداً دلخور شدم و با گریه به حضرت عرض کردم: آقاجان این آقا مرا بیرون کرد، من هم سید و فرزند شما هستم، دیگر تا خودم خادم شما نشوم به حرم نخواهم آمد و ازحرم بیرون رفتم.
 
 

 

صبح روز بعد، فرد محترمی به مغازه آمد و گفت: من سید حسن مجتهدزاده  را می خواهم، خودم را معرفی کردم. مقداری جنس می خواست، همان طور که جنس هایش را آماده می کردم، فرد دیگری مراجعه کرد و از من سؤال کرد: آقا چگونه انسان می تواند  خادم امام رضا علیه السلام شود؟ گفتم : عزیز من، من لیاقت نداشته ام ونمی دانم.او رفت و آن فرد محترم از من سؤال کرد: آقای مجتهدزاده! آیا واقعاً دوست دارید خادم حضرت شوید؟ گفتم: این نهایت آرزوی من است.کارت سفیدی به من داد و گفت: نزد فلانی در آستان قدس ببرید تا برای شما اقدام کند.کارت را به کارگزینی آستان قدس بردم. حدود پنجاه نفر آنجا  مثل من مراجعه کرده بودند.دفتردار آن آقا گفت: از این کارت ها زیاد می آید اگر اقدام هم بشود حداقل شش ماه طول می کشد. خواستم خارج شوم، گفت: کارت تان را بدهید، ضرر ندارد.کارت را دادم و ایشان هم دستور داده بود که تقاضای کتبی بنویسم.تقاضای کتبی نوشتم و مدارک خود را پیوست کردم، درهمین حال دیدم یک مقام نظامی وارد شد و تقاضای یک روز خدمت درحرم را مطرح کرد،گفتند: باید کارگزینی بررسی کند وشش ماه طول می کشد تا حکم شما صادر شود، گفت: من خودم تقاضانه را می برم و دستور آن را می گیرم. گفتند: حالا که نامه خودتان را می برید، نامه همین سید را هم ببرید.
او نامه مرا هم برد، همان روز بعد از ظهر تماس گرفتند ومن برای گرفتن حکم مراجعه کردم، گفتند: باید شما بیست هزار تومان کتاب بخرید و وقف کتابخانه کنید تا حکم شما امضا شود، گفتم: من چنین پولی ندارم.
اگر  حکم صادر شده، مرحمت کنید و گرنه خداحافظ. داشتم خارج می شدم که مسئول مربوطه مرا صدا زد وحکم مرا امضا کرد و به دستم داد. این چنین شد که من در کمتر از یک روز خادم حضرت رضا علیه السلام شدم.
 
 

پی نوشت:
راوی: آقای سید حسن مجتهدزاده
کتاب ذره و آفتاب

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد